( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

دوست داشتم در اتاقم یک گارسه داشته باشم

روی قلب پرولاپسی و اسپاسمی ، اما دوست داشتنی و بی نظیرش نام خیلی ها را نوشته است ؛ از آقا یعقوب ، آقا اژدر ، آقا جلال و آقا اسماعیل، چاپچی های ایام سربی چاپخانه ظفر گرفته تا صابری فومنی ، رقیب کاری و دوست شفیقش یا" ممیز" ،همانکه او را" نیم رخ سنگی کرانه کیش" می خواند ، یا معتمد نژاد که او را خورشید و خود رافانوس و پیه سوز لقب می دهد و یا پروفسور کمالی پور که حالا دیگر نشان کدخدای رسمی ، افتخاری و بدون دستمزد دهکده جهانی او را هم یدک می کشد ، یا نمک دوست ،هم او که وقتی در راهروی طبقه دوم دانشکده ارتباطات اتاق گرفت ، یک کلید هم برایش ساخت تا او هم اتاقی داشته باشد.  یونس ، مونس نسل قلدر و لوطی اینترتایپهای سربی ، گارسه ، رانگا و ورساد است .خودش می گوید:"روزگاری بود که با سرعت برق و باد ریخت توی شکم کارد خورده کامپیوترهای بی معرفت ، لوس و ننر، ولی خب بسیار هم موثر و کارا.کامپیوترها یه نسل قلدر ،با معرفت ،سختکوش و لوطی رو عین بولدوزر ریختن توی حومه سرد و تاریک حافظه ها"من هنوزبوی سرب ماشینهای اینترتایپ را در مشام دارم وصدای ماشینهای حروف ریز هنوز در گوشم می پیچد، من دوست داشتم در اتاقم یک گارسه داشته باشم."  

 50  سالگی را می توانی بهانه کنی تا یکباردیگر سراغش را بگیری و مثل خیلی های دیگر که سراغش می روند از او بنویسی.اما اینبار صادقانه برایت می نویسد :" من یک آدم ساده ام ،مثل همه آدمهای کوچه و خیابون ولی لطف دوستانی مثل تو باعث شده که یک مسیر مشخص تر را دنبال کنم و در واقع همین نوع نگاهها جبرا مرا تبدیل به آدمی کرده است که چون زیر نگاه دیگران است باید رفتار منطقی تر و جسورانه تری داشته باشد.خدا هم به من عنایت داشته که بد دیگران را نخواهم و بکوشم برای دیگران مفید باشم .همین و بس و وقتی قرار باشد روی این نوع زندگی نور انداخته شود به خدا خودم بیشتر عذاب می کشم وانگهی انصافا در برابر خورشیدی مثل دکتر معتمدنژاد که زندگی صنفی و بعد هم زندگی اخلاقی امثال من و تو و بقیه شاگردانش مدیون ایشان است پرداختن به فانوس و پیه سوزمنطقی است؟ خودت کلاهت را قاضی کن... چه کنم عادت کرده ام به پله های طی نشده فکر کنم و چون چنین است رسیدنی برایم در کار نیست."  وروزی دیگر روی تابلو "دات" با خط درشت تواضع اش اینچنین می نویسد: "با خبر شدم جمعی از دوستان عزیزم دنبال تدارک مراسمی برای پنجاهمین سال زندگی ام بوده اند تا بهانه ای باشد برای پاسداشت دوستی ها .از بن جان از آنها سپاسگذاری کردم ولی در عین حال از آنها خواستم چنین کاری نکنند.محبت کردند و پذیرفتند. این چند سطر را هم نوشتم تا از این طریق از دوستان دیگری هم که من یک آدم ساده ام ،مثل همه آدمهای کوچه و خیابون  موفق به دیدنشان نشدم تشکر کنم و درخواست مشابهی داشته باشم.چنین کارهایی شیرازه دوستی ها را محکم می کند ولی هستند کسانی که سالهای عمرشان بسیار پربارتر از من و امثال من گذشته است.

*          سکوتی معنا دار

سکوت معنا دارش کلافه ات نمی کند ، لج ات را در نمی آورد؛ چرا که معتقد است :" من فقط درباره سه سکوت زبان ، سکوت ذهن و سخت تر از همه سکوت اراده خوانده ام و عاجزم از عمل به آنها ؛چرا که قیل و داد آسانتر از سکوت و تن سپردن به تمناها ساده تر از رسیدن به بی تمنایی است." می گوید:" راستش اساسا با مدام حرف زدن میانه ای ندارم و درباره خیلی چیزهای دیگر هم ننوشته ام. من ترجیح می دهم از وظیفه معلمی خود عدول نکنم ، ولی ظاهرا همه از همه درباره همه چیز توقع دارند.به گمان من انسانها غالبا بیش از گفتن نیازمند شنیدن هستند.من که فکر می کنم اگر غیر از این بود خداوند به انسان یک زبان و دو گوش نمی داد! " و دوباره خودش ترا یاد این ضرب المثل روسی می اندازد که پرنده را از پروازش می شناسند. 

 یونس را هم باید از نیم قرن تلاشش شناخت ، مهم نیست کسی او را اکتیویست یا هیپوکریت بخواند و دیگری او را پدر سایبر خطاب  کند." من تا وقتى که به اصول حرفه اى شغلم، پایبندم، از این‌که محافظه کار یا هر چیز دیگر نامیده شوم، ناراحت نمى‌شوم. در تعریف علمى ‌روزنامه‌نگارى مى‌توان این را دید که آیا روزنامه‌نگار آمده است که «تغییر گرى» ایجاد کند یا «تبیین گرى». شاید نسل من، نسل تبیین‌گر بود. ما مى‌خواستیم محیط را «تبیین» کنیم و به اعتقاد من این نوع نگاه به روزنامه، [حرفه ای‌ترین و علمى‌ترین کمک به «تغییر» در جامعه است. من معتقدم که نمى‌توان در جنگ بین احزاب، یک جزیره امن براى خود فراهم کرد. نگاه من این است که این نوع روزنامه‌نگاری حزبى، قابل تسرى به کل روزنامه‌نگارى نیست. من فکر مى‌کنم که چه روزنامه‌نگار راستى و چه چپى، باید خبر و مطلب را خوب پردازش کند و ارایه کند. مگر روزنامه‌هاى جمهورى‌خواهان در آمریکا، بدتر از روزنامه‌هاى دموکرات‌ها ارایه مى‌شود؟ " 

*          وقت اورانیوم است!

وقت برای او نه طلا که ارزشی همچون" اورانیوم" دارد! می گوید: "واقعا بعضی وقتها چقدر بده که وقت خیلی زود میگذره.برنارد شاو میگه همه چی دیر یا زود واسه همه اتفاق می افته اگه وقت به حد کافی باشه!" و روزی دیگر آرزو می کند که :"کاش می شد وقتهای تلف شده راهم از recycle bin برداشت . شاید از همین رو است که از جهانی کردن کلاسهای" ضرابخانه" اش در "دات "ابایی ندارد."من نه متخصص سیاست هستم ، نه اقتصاد و نه متخصص حقوق و نه متخصص خیلی چیزهای دیگر .تنها دانش من درباره مدیریت به زمانی در دهه شصت بر می گردد که با دوست قدیمی ام دکتر محمد مهدی فرقانی در نشریه تدبیرکار می کردیم و در واقع پرداختنم هم به ارتباطات از این نظر است که معلم ارتباطات هستم و به نظرم این کار را کمتر از بقیه کارها خراب می کنم! و تابلوی دات( نقطه ) را هم آگاهانه بر سر در این کلاس بی دیوار آویخته ام تا یادم نرود که اینجا نقطه ای کوچک است در دنیای بزرگ متون .آموختن ، سخت است و تلخ ، مثل دانایی .آموختن رها کن ،اندوه سرآید.خیلی ها هم آمده اند تا یک شبه از فرش به عرش برسند و همینها هستند که  e- zine  را با  me-zine  اشتباه گرفته اند. همه می پرسن از کی تا حالا تو این قدر وقت پیدا کردی که روزانه وبلاگ سیاه  کنی. من فقط می خواستم این دات را به ادامه کلاسهایم تبدیل کنم همین و بس.اما لطف دوستان در لینک دادن ، این دات رابه یکی از ادات ! شکنجه من تبدیل کرده است . من سعی می کنم در این وبلاگ به ارتباطات از منظر علمی نگاه کنم و اگر دست داد، گاه گداری هم چیزهای دیگری بنویسم.بی هیچ تعارفی من همیشه از نسل جوان پرانرژی آموخته ام و می آموزم. بسیاری از دانشجویان من این جمله را بارها از زبانم شنیده اند: در هر انسانی چیزهایی برای آموختن هست ودر آن لحظات همه ما شاگرد هستیم.

*          من اندیشمند نیستم

یونس ممکن است گاهی هم بگوید که از فرط خستگی ، قطعه گیجگاهی مغزش در حال جابجایی است ، یا آنکه ساعت بدنش به هم خورده  و یا حتی وبگردی پسرش "میلاد" ؛ فرصت حضور در "دات" را به او ندهد و یا روزی هم مودم لپ تاپش اشتباهی به پریز برق بخورد و بسوزد، اما کمتر شده است که کلاسش را تعطیل شده ببینی. وبلاگ برای او تکرارضرباهنگ همان عشقی است که می توانی نجواهای آشنایش را در غبار سربی فضای حروفچینی آنروزها بشنوی.شکرخواه خود را نه اندیشمند که معلمی می داند که می کوشد اندیشه را در خدمت شناخت واقعیت درآورد."من اساسا اندیشمند نیستم ، اما همواره کوشیده ام تا به عنوان یک انسان و معلم ؛اندیشه و اندیشیدن را در خدمت حل مشکل یا مشکلات موجود در یک موقعیت قرار دهم و به خصوص در مسیرحل مشکلات مربوط به موقعیتهای آموزشی که در آن قرار دارماین عکس بشتر از بیست سال پیش گرفته شده باشد و برای دوستان قدیمی خاطراتی را زنده کند مکان : تحریریه روزنامه کیهان - از سمت راست : یونس شکرخواه، دکتر هادی خانیکی، نفر بعدی باور کنید محمد فرنود است! و بعدی هم حسن خبرنگار هندی کیهان در همان دوران که از دهلی خبر می داد.

اندیشه کردن و اموختن، نحوه اندیشه و حتی ترجمه یک اندیشه و یا اندیشه ها ؛اگر در خدمت شناخت واقعیت و موقعیت و در خدمت حل مشکل و یا مشکلات نباشد؛ گرفتن وقت خود و دیگران است و من از این منظر نتوانسته ام با روشنفکری به معنای کلاسیک آن کنار بیایم؛ عقل و اندیشه نصف و نیمه من ، عمدتا رو به دنیای واقعی داردو ابتدا به قصد تبیین صحیح موقعیت به کار می رود و بعد اگر شانس تغییر و یا تصحیح کار و باوری پیش بیاید؛ احساس آرامش بیشتری می کنم ( من به روزنامه نگاری هم از همین زاویه تبیین موقعیت به جای تغییر موقعیت نگاه می کنم ) وفکر می کنم راه حلهای واقعی وارد و یا بر ما عارض می شود و یا بر دیگران عارض می کنیم.شاید هم توجه دانشجویان به مباحث ارتباطی کلاس های من عمدتا به دلیل همین نگاه معطوف به موقعیتها باشد و نه مطلق گرایی در طرح تئوریهای گوناگون بی آنکه معلوم شود به چه درد آنها می خورد...من در آموزش ارتباطات از کسی تقلید نمی کنم، من از بسته های فکری آماده و به خصوص وارداتی و بی توجه به نیازهای موقعیتها می ترسم و در کاربرد هر بسته فکری آماده و بخصوص وارداتی ؛ نوعی مطلق نگری و خیال خوش می بینم .

به عنوان معلم ؛ حامل اندیشه های ترجمه ای نیستم و نخواهم شد و اگر مجبور به تدریس دروس ارتباطی یک دانشگاه حتی معتبر جهانی شوم ؛ باز هم آن دروس را از صافی موقعیت ایرانی ، شرقی ،دینی و ... خواهم گذراند تا آن مباحث، پیوست موقعیت من و دانشجویانم شوند و نه وبال گردن ما؛ به ما ضمیمه  INFORMATION  IS  POWER  شوند و ما را ضمیمه خودشان نکنند."

*          دنیا به اندازه ماوس پد

دنیا از منظر شکرخواه گاه به اندازه ماوس پد (    ( mouse pad کوچک می شود و او گاه همه چیز را ازهمین منظر تورق می کند ، دوستی های سایبر را مثل حبابی می داند که زود متولد می شوند و زود می میرند و گاه زندگی را به رانندگی با تراکتور در مسیری پر از پستی و بلندی تشبیه می کند که عاقبت باید به مزرعه مقصود رسید.همین اندیشه است که او را از خودستایی بیزار کرده است.:"یک سر خوب و یک قلب خوب ترکیب وحشتناکی درست می کند. من با این حرف نلسون ماندلا موافقم .دوست دارم سرم به معلمی بند باشد و دلم از هیچکس دلگیر نباشد.مهم نیست چه کسی چه چیزی درباره من یا شما می نویسد.مهم این است که چه کسی و چگونه آنرا می خواند.رسانه بوق ماشین نیست که اگر آن را فشردید - ولو ممتد – حتما از سر راهتان کنار بروند.وبلاگ هم یک رسانه است.ناخود آگاه مثل خیلی ها نباشید که داعیه جریان ازاد اطلاعات و آزادی بیان دارند اما در عمل نوشته هایشان و استفاده هایشان از اینترنت هم تبلور بارز رسوخ نظریه تزریقی در تار و پودشان است.من نه فرصت وبگردی دارم  نه   ISPها چنین اجازه ای می دهند.نه به چنین قاعده ای پایبندم که فقط وبلاگ – آنهم همه وبلاگها – را ببینم نه اینکار را عملی می دان و نه عقلانی.

فضای وب فضای آزادی است و هر کس امکان اظها ر نظر دارد و این بزرگترین تفاوت این فضا با سایر گفتمانهاست.تنها نکته این است که با تکیه بر آزادی بیان ، آزادی دیگران را در پذیرش و یا رد نظراتمان به گروگان نگیریم و به قاعده کنکور ایده ها که قاعده فراگیر فضای وب است پایبند باشیم و فراموش نکنیم که در هر انسانی چیزهایی برای هست و در آن لحظات همه شاگرد هستیم.این هم یک عکس با مرد قدرتمند جهان که روزگاری مشت هایش و رجزهایش بارها تیتر و عکس اول بود : نیش زنبور ، گنجشگ دهان گشاد، ، رقص پا و .... بعضی از ترم های رایج آن دوران راجع به او و جو فریزر بود. می گفت رقبایش او را کاسیوس صدا می زدند تا در رینگ خشمگینش کنند.وقتی سالها پیش در برابرش قرار گرفتم به شوخی مشت هایش را گره کرد و گارد گرفت و این کار شاید سی ثانیه طول کشید، من هم به شوخی شروع به لرزاندن زانوهایم کردم. اما وقتی عکاسان سررسیدند و فلاش ها شروع به زدن کرد او با دستی که رعشه داشت به سختی و بسیار آهسته، عینک دودی اش را در آورد و به چشمانش زد تا برق فلاش ها آزارش ندهد. با این دیدگاه ، هر کاربری می تواند پوئن های خاص خودش را داشته باشد.اگر قلبم اجازه داد و زنده ماندم سعی می کنم نتایج رساله دکترایم را که درباره روزنامه نگاری سایبر در جامعه اطلاعاتی و تاثیرات تکنولوژیهای نوین ارتباطی بر آزادی بیان است کتاب کنم تا ببینید حتی با دهها پژوهش ، رساله و کتاب دیگر هم شاید فقط نوک کوه یخ سایبر ژورنالیسم  و نقاط اتصال آن با جامعه اطلاعاتی که وبلاگ گوشه ای از آن است ترسیم شود. به گمان من فضای شبکه ای وب پایه ،بیش از آنکه به پاسخهای بی حساب نیاز داشته باشد به پرسشهای با حساب نیاز دارد.در پرسشهای رساله ام که با روش کیو (ویلیام استیفنسون) تدوین شده به جز پاسخهای کارشناسان ایرانی ، پاسخهای برجسته ترین کارشناسان و جهره های جهانی عرصه سایبر ژورنالیسم هم وجود دارد.یکی از ان دیدگاهها که متعلق به دن گیلمور است می گوید وبلاگها به اکوسیستم روزنامه نگاری پیوسته اند. من با رسانه های بزرگی که احساس می کنند وبلاگها ربطی به آنها ندارند مخالفم."

*          وظیفه معلم ارتباطات

یونس شکرخواه را باید پدر روزنامه نگاری سایبر در ایران دانست . "دات"، فضای آموزشی و دانشگاه مجازی او نه از دانشجویانش شهریه ای مطالبه می کند و نه آنها را در چنبره جزوه های چند پاره  و از هم گسیخته دیگران گرفتار می کند .با این حال هر از گاه با آمدن استادی به فضای مجازی از سپردن میدان به دیگران سخن به میان می آورد:"آمدن جمع زیادی از همکاران دانشگاهی به فضای وب باعث شده تا هر از چندگاهی چیزهایی در حاشیه آموزش ارتباطات بنویسم – که می دانم برخلاف فلسفه دات بوده و سعی می کنم دوباره به ریل برگردم –وحتی خوشحال می شوم که حالا با حضور معلمان شایسته ارتباطات در فضای اینترنت ؛ حتی می توانم اصلا اینجا ننویسم و به کارهای دیگر برسم؛ چون آنها هستند و خوب هم می نویسند.

*          شکرخواه کلیشه نیست

شکرخواه کلیشه نیست . او بدون سربازی کردن ژنرال نشده است ،بیش از دودهه ازحیاتش بی آنکه به تاختن در میانه خط ممتد بزرگراه سیاست سپری شود ، به ایستادن باوقار پشت خطوط عابرانی سپری گردیده است، که بارقه امید به موفقیت را در چشمان یکایک آنها می خواند. او عادت ندارد از روی الگوی دیگران حتی برای یورش به دشمنانش تراوای کینه را خراطی کند. شکرخواه کلیشه نیست...

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر

با سلامی مجدد
سوژه بسیار خوبی را انتخاب کردید . با اینکه بر عکس نظریه جنابعالی که همواره به کم حجم بودن مطالب تاکید دارید ...اطناب کلام در ان بسیار به چشم می امد ولی جالب و
با ارزش بود ......

سلام خسته نباشید
جالب بود برایتان آرزوی موفقیت می کنم.

اولین دوره تبلیغات اینترنتی در تابستان 1385 در محل سازمان مدیریت صنعتی برگزار خواهد شد. هدف دوره آشنایی با مفاهیم و کاربردهای تبلیغات اینترنتی بوده که در مدت 32 ساعت (8جلسه 4 ساعته) ارائه خواهد شد. انواع تبلیغات اینترنتی، روشهای اندازه‌گیری و ردیابی تبلیغات اینترنتی، مدل 5M در تبلیغات اینترنتی، آشنایی با جشنواره‌های معتبر بین‌المللی تبلیغات اینترنتی و مروری بر وضعیت تبلیغات اینترنتی در ایران از جمله سرفصلهای این دوره آموزشی را تشکیل می‌دهند. در پایان دوره به کسانی که موفق به گذراندن دوره شوند گواهینامه سازمان مدیریت صنعتی اعطا خواهد شد.
www.geocities.com/advercross/AD.htm

با سلام
به مطلب شما در سایت گل آقا به آدرس
http://www.golagha.ir/news/2006/Jun/25/338.php
لینک داده شد
با تشکر
روابط عمومی موسسه گل آقا

ایرانیو 1385,04,06 ساعت 10:07 http://iranew.blogfa.com

سلام دوست من وب بسیار پر محتوایی داری . به ایرانیو هم سر بزن و نظرت رو راجع به تبادل لینک بگو .
موفق باشی.
یا حق...

مینو بدیعی 1385,04,07 ساعت 08:25

با سلام
اقای صبوحی جدا گفت و گو با یک استاد ارتباطات و روزنامه نگاری بسیار دشوار است . گفت و گوی خوبی بود و به نظرمن برخلاف دید ان دوست عزیر اصلا طولانی نبود و ما به دلیل اینکه می خواهیم حتی زحمت چندانی در خواندن و مطالعه به خود راه ندهیم مطالب سایت را کوتاه می خواهیم درحالی که اگر مخاطب غربی خبر و یا یادداشت را کوتاه می خواهد مطالعات وسیع و همه جانبه دیگری هم از طریق سایت ها انجام می دهد اگر اینگونه نبود اینهمه اطلاعات سرشار در سایت ها نبود . مخاطب غربی برای کوتاه بودن اخبار دقیقا به دلیل اینکه می خواهد از اطلاعات وسیع تربهره بگیرد این خواست را دارد

آناهیتا ابراهیمی 1385,04,07 ساعت 10:11

سلام جناب صبوحی
مطلبتان را خواندم.فوق العاده و بی نظیر بود.اعتراف می کنم که دو سه بار انرا خواندم و یک پرینت هم از ان گرفتم.من به الگوهای موفق و ممتاز روزنامه نگاری احترام می گذارم.خیلی مایلم شما را ببینم و از نزدیک با شما در این مورد صحبت کنم.امیدوارم من را هم قابل بدانید .موفق باشید

جناب صبوحی سلام علیکم ...
احساس کردم وقتی برای تایپ دکمه ها را فشار می دادید دندان قروچه هم می کردید نمی دانم گرمای هوا و یا شاید هم خستگی با عث شده بود که نوعی عصبیت در ان به چشم اید این مطالب عصاره سی سال تجربه من از زندگی بود نه در ان خود خواهی موج می زد ونه تعارض . شاید ما در کشورمان به دلیل سنتهای خاص خودمان عادت کرده ایم که همه چیز را تحمل کنیم حتی نزدیک ترین یارمان یعنی همسرمان را و این نوشته راهی بود برای فرار از این عادت .

hamed 1385,04,10 ساعت 03:21 http://www.ir-micro.com

سلام
اگه مایل هستید با هم تبادل لینک کنیم
www.ir-micro.com
hamed_2_0_0_5@yahoo.com

خواستی خبرم کن
hamed

سلام
خسته نباشید
مطلب واقعا جالب و خواندنی بود
استاد شکرخواه یکی از بهترین استادهایی که من تا حالا داشتم
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد