به بهانه ي شنيده ها از زلزله و تلنگرهاي رفتن...
پيش نوشت:
در همه ي محاكم دنيا رسم بر اينه كه اگه، مجرمي به جرم خودش اعتراف كنه و اقرار كنه به عملش و با اون محكمه هم همكاري كنه، اون قاضي و دادگاه با اون مدارا ميكنند و تا جايي كه بتونن از جرمش چشم پوشي مي كنند...
دل نوشت:
اما ما به جرم خودمون معترف بوديم، هستيم و هيچ انتظار عفوي هم نداريم...!
خداي من... اگر به جرم و گناه است ما با شرمساري و عذر فروان سرمان به زير است و معترف به ارتكابيم... اين از ما!
اما تو... اگر به رحمت و عفو و بخشش باشد كه قاضي القضات عالم و الرحم الراحمين بندگان جز تو كيست؟!
لطف خدا بيشتر از جرم ماست
نكته سربسته چه گويي خموش
خداي مهربان من... اگر قرار به پايان است و شروعي دوباره؛ ما تسليم فرمان و امر تو ايم...! مگر مي توانيم جز خواست تو كاري كنيم...
اما اگر رفتيم... اگر در بهشت تو هيچ جايي نداشتيم و بوي بهشت به مشاممان نرسيد... ما را زياد آن جا نگه ندار... دلمان طاقت دوري ندارد... دوري از رحمت تو، محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) پيغامبر تو، علي، زهرا، حسن و حسين عليهم السلام ... دلمان طاقت اين مصيبت را ندارد...
در دوزخم بيفكن و نام از گنه مبر
كاتش به گرمي عرق انفعال نيست
روزگارمان گرچه نه پررنگ، اما با نام اين خاندان رنگ گرفت... ابر آسمان دلمان با ياد اين خانواده باراني مي شد...
و انتظار و مهدي موعودي بود كه برايمان اميدها به ارمغان مي آورد...
حالا كه صحبت از رفتن شده است... بايد آرزوي ديدار را به كوچه ي خاطرات سپرد و بار سفر را بي يار بست!
باز هم عيب ندارد... اگر تو مي خواهي؛ حكم آنچه تو فرمايي!
گر بر كنم دل از تو و بر دارم از تو مهر
اين مهر بر كه افكنم و اين دل كجا برم
پ.ن: مي دانم كه دوستان به بزرگي خود مرا مي بخشند، حمل بر بي ادبي نگذاريد، فقط كمي درگيرم...كار، خدمت و زندگي!محتاج دعاييم
ياعلي