تنها به یک شرط...

همه چیز آرام می شود تنها به یک شرط...

می شنوم از بنایان آزاد...

از تاریخ هزار ساله شان...

از حضورشان حتی در همین نزدیکی...

از کارهای زیرکشان...

ای وای... دشمن چه زیرک است و اینجا این ها که یار می خوانی شان چه نفهم...! چه نادان!... چه احمق!

بگذریم...

همه چیز آرام میشود... اگر تو بیایی...

امروز هم جمعه ای بود که بر ما گذشت...

العجل مولا...

 

گیجم گیج از این هم نکته

Facebook

آخه اگه شما ببینی یه جایی امکانات بیشتری برات داره... بعد تو توش راحت تری... و کلی از این بعد های دیگه... خب معلومه که دیگه به این وبلاگ سری نمی زنی و وقتی میای باید تارعنکبوتارو این ور اونور بزنی...

با فیس بوک خیلی راحت ترم...

نه به این معنی که این جا رو تخته می کنم...

نه!

اما فیس بوکو خیلی بیشتر ترجیح می دم به دلیل چند وجهی بودن و راحت بودنش!

علی رغم جوسازی هایی که رسانه های داخلی دلشون می خواد علیه فیس بوک کنند! من نمی پذیرم و معتقدم باید از یک چیز خوب استفاده کرد...!

آخه یکی نیست بگه اگه این بده چرا خودتون استفاده میکنین!؟


شما رو هم به فیس بوک دعوت می کنم...

بیاین...

پشیمون نمیشین...

فقط مواظب باشین معتادش نشین و بی جنبه بازی درنیارین...


... به جز دل!

روز به روز و ماه به ماه می گذرد تا سال شود...

سال نیز می گذرد تا کهنه شود...

همه چیز رنگ کهنگی میگیرند به جز دل!

دل که جوان باشد از پس بیست و پنج سال که حتی پس از هفتــــــــــــاد سال جوان خواهد بود!

جواندل که باشی و با طراوت هر روز در تو بهار است... گرچه در برگریزان طبیعت آمده باشی...

سلام خدا...

بابت آن همه که می دانی و من نیز می دانم و آن همه که نمی دانم و تو خوب می دانی تو را سپاس...

همچنان به یاریت و دست گرم نوازشت محتاجم...

بنده تو...


روز جهانی قرآن...

سید عزیز در وبلاگش اینطور نوشته که:

اول: ما به دین آنان و پیامبران‌شان احترام می‌گذاریم و آنها قرآن ما ر امی‌سوزانند و به پیامبرمان توهین می‌کنند.. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا..


دوم: آن‌وقت ما مظهر خشونت و جمود فکری هستیم و آنها مظهر دموکراسی و آزادی اندیشه..


سوم: این رفتار سخیفانه و احمقانه نشان می‌دهد که از کجا می‌سوزند..


چهارم: امام سجاد علیه السلام در دعایی می‌فرماید: الحملله الذی جعل اعدائنا من الحمقاء
یعنی: خدا را شکر که دشمنان ما را از احمق‌ها قرار داد..


پنجم: یریدون لیطفئوا نورالله بافواههم والله متم نوره و لو کره المشرکون
آنان می‌خواهند نور خدا را با دهان‌شان خاموش کنند در حالی که خداوند نورش را گسترش می‌دهد حتی اگر مشرکان نخواهند و نپسندند.


ششم: معتقدم این نشانه‌ی اقتدار و عظمت اسلام در جهان است.. و باز هم معتقدم این کار رونق بیشتر دین اسلام را در سراسر جهان پی خواهد داشت.. به کوری چشم آنان که نتوانند دید..


هفتم: یادت به خیر امام عزیز که می‌گفتی: من با اطمینان می‌گویم که به زودی اسلام سنگرهای کلیدی جهان را یکی پس از دیگری فتح خواهد کرد..


و نکته‌ی آخر اینکه: خوب است جمهوری اسلامی ایران با اعلام مقام معظم رهبری ابتکار تاسیس روز جهانی قرآن را به دست بگیرد و محور اتحاد جهان اسلام شود..



بیایید در وبلاگ‌هایمان روز جهانی قرآن را پیشنهاد بدهیم..
همه با هم به سوی تاسیس روز جهانی قرآن..

عاشقانه

وقتی چیزی داری که به داشتنش افتخار می کنی... می بینی همه چیزت می شود او!

همه ی کارها را با عشق(!) برای او انجام می دهی...

برای او و خودت که دیگر نه اویی هست و نه خودی... دیگر مفرد نیستی!

شاکر این هدیه عاشقانه ات هستم ای مهربان من... ای رحیم!


هی... آه...

چند وقتیه نه دستم و نه دلم به نوشتن نمیاد...

وای از من که این رمضان هم تغییری ایجاد نکرد...

این روزا دلم هوای خیلی چیزا رو کرده...

یه جای مقدس و یه حریم امن فقط برای سلام و آرامش و دعا...

یه جایی که تنهای تنهای تنها باشم و هیچ کس را نشناسم و فقط با صاحب آن مکان نجوا کنم و دلتنگیم را برایش واگویه کنم...

و این بغضی که در گلویم سنگینی میکند بلکه بشکند و سبک کند روح و وجودم را!

آخر رمضان هم این قدر بی تغییر؟! در مضان باشی و این قدر بی تفاوت؟!

ای خدای رجب و شعبان...

ای خدا رمضان...

ماه ماه توست...

خودت مرا دعوت کردی...

می دانم که میهمان خوبی برایت نبوده ام....

پذیرایم باش ای بنده نواز...

جز تو هیچ خدایی نیست و منم و تنها تو خدا!

عنایتی و گوشه ی چشمی!

یا ارحم الراحمین

روزنامه ها رو ورق می زدم تا اینکه خیلی اتفاقی چشمم به نام دکتر فسیاض بخش رسید و مشتاقانه متن ایشون رو خواندم...


مکتوب هفته
خدا كند كه بياييم!
دكتر محمدعلي فياض‌بخش

سال‌هاست كه در چنين ايّامي گوشم به ترجيع‌بند غزل بلند انتظار مأنوس و آشناست: «آقا! كي خواهي آمد؟» شور تغزّل در پايكوبي انتظار گاه بدين ترجيع‌بند ره مي‌كشد كه: «خدا كند كه بيايي!» در اين ساليان سالِ امام زمان‌جويي و تعجيل‌خواهيِ مردمان، بي‌اغراق نديده و نشنيده‌ام كه كسي با او عهد و قرار كند كه: «بالاخره اين بار من خواهم آمد. اماما! نمي‌دانم كي خواهي آمد، تنها به ادب انتظار و سفارش نياكان طاهرينت بر فرجت دعا خواهم كرد، اما پيش از آن كه تو را التماس آمدن كنم، بر خويش نهيب به راه آمدن خواهم زد. آخر عزيز دل! اگر تو بيايي و من هنوز نيامده باشم، اگر تو بيايي و من همچنان نشسته باشم، اگر تو ظهور كني و من هنوز در غيبت از حضور تو باشم، شرمندگي اين همه سال ادّعاي انتظار را به كجا برم؟»

از خدا پنهان نيست، از شما چه پنهان، هرگاه در جمعي آنچناني مي‌نشينم كه به ترجيع‌بندهايي از آن گونه كه گفته شد پاي مي‌كوبند و شور مي‌گيرند و دست بر دست مي‌زنند و گاه به شوق، اشكي مي‌فشانند و به شكوه و آه، درازاي زمان غيبت را گلايه مي‌كنند و به نازِ ادايي، نياز شيدايي به حضور آن غايب مي‌برند، تازه بي‌معرفتيِ ناهمراهي‌ام با آن جمع همراه مي‌شود و سرِ سركشي‌ام بر فراز؛ و دوباره آغاز اين سؤال كه: اگر هم‌اينك امام غايب دل بدين شور سپارد و رحمي بر اين جماعت مدّعي انتظار ببرد و پرده از رخ برگيرد و رو در رويمان شود، راستي را، به چه رويي نگاهش كنيم؟ زين روي است كه مع‌الاسف تا اين لحظه نتوانسته‌ام از اعماق دل و صدق نيّت بر فرجش دعا كنم و طالب حضورش گردم. بر شقاوتم ببخشاييد، دست خودم نيست! خدا خود مي‌داند كه بر اين سنگ‌دلي‌ام گريان و پريشان‌ام، امّا چه كنم كه نمي‌توانم به خود دروغ بگويم و همصدا و هم‌آوا با جمعي شوم كه انشاءا... به ضجه و ناله و به راستي و صدق، آمدنش را طلب مي‌كنند و از سر سودايي و جستجوگري و انتظار، نه تنها هر صبح به دعا، با وي به عهد و پيمان مي‌نشينند، كه گر بتوانند، در ميانه‌ هفته، جامه‌دران در جمكران وي را مي‌خوانند و تا جمعه‌اش به انتظار مي‌نشينند و ندبه مي‌كنند و اگر نيايد، دل در غروب تنگ و غم‌آلود آدينه، به اميد هفته‌اي دگر مي‌سپارند و ... خدا كند لااقل اينان راست بگويند. ـ من كه هنوز در دل سنگم نتوانسته‌ام بوته‌ صدق انتظاررا برويانم ـ خوش به حال ندبه‌خوانان و ناله‌كنان!

... كوچه و خيابان چراغان است. نقل و نبات به نثار است و پايكوبي و دست‌افشاني به راه؛ چراغ‌هاي گردون و فواره‌هاي گردان و آب‌نماهاي زيبا؛ گلدان‌هاي پر از شمعداني و ديگ‌ها پر از شير؛ كاسه‌ها پر شربت و كام‌ها پر شهد و خدايا، در اين ميانه پرشور، به راستي چند دل در شوق انتظار مي‌تپد؟ چند چشم بدان پايه مهيّاست كه اگر چشم در چشم او شود، به شرم حضور، ديده بر خاك نيفكند؟ چند ميزبان در اين شهر بزرگ ما تا بدان پايه خانه را جاروب زده است كه گر همين امشب تعجيل فرج شود، صاحب اين ظهور را بي‌شرم و بي‌خجالت به بيتوته همين يك شب به خانه فراخواند؟ و نگران آن نباشد كه نگاه حضرت صاحب حضور بر بت‌هاي بر سر تاقچه بيفتد؟ ـ بت‌هاي بر تاقچه نشسته سهل است ـ اگر معرفتي‌مان به امام باشد بايد نگران آن باشيم كه مبادا خارهاي در دل كاشته‌مان، چشم مهربانش را بيازارد.

عزيزان بس است! بياييد و بياييم، اگر در كار هركس غشّ مي‌بريم، با او، كه چشم خدا در خلق است و صورت خالص در زمين، به غشّ و شبهه برنخيزيم. بياييد و بياييم، اگر آب در شير مي‌كنيم و به معاملت ناراست، حقّه در كار خلق مي‌بريم و حياي خالق نمي‌داريم، اين بار طفل جان از شير شيطان باز كنيم و تن به پوست وارونه شير در نپيچيم و با راستان، ناراستي وانهيم و خويشتن از تظاهر و ريا وارهانيم. بياييد و بياييم از هم امسال، اگر فرياد انتظار سر مي‌‌دهيم و مدّعاي منتظران برمي‌داريم و شكوه درازاي غيبت سرمي‌گيريم، به خودمان و به دلمان راست بگوييم. اگر چنين شد، شايد در سالي ديگر در چنين ايّامي، ظهور امام زمان را، اگر هم نه در صحنه گيتي، لااقل در صحن دل جاروب شده خود حسّ كنيم؛ و مگر امام معصوم را براي جاروب‌كردگانِ دل، در دل و جان غيبتي است؟

صد حيف و هزار افسوس كه واعظان و مدّاحان، هزار هزار بيت و شعر و غزل و قصيده در شكواي غيبت امام عصر مي‌سرايند و مي‌خوانند، ليك حتي تك‌بيتي در مصيبت غيبت خود ما از حضور او سر نمي‌دهند؛ غيبتي كه خود براي خود ساخته‌ايم. همه نگران آن‌اند كه چرا او نمي‌آيد؛ كمتر كسي نگران آن است كه چرا ما با او همراه نمي‌شويم؛ كسي دغدغه‌ آن ندارد كه اين حجاب ضخيم غيبتي كه خود بر خويش بافته‌ايم كي و چگونه دريده مي‌شود؟ امسال در كنار ترجيع‌بند «خدا كند كه بيايي» اين مصرع را نيز بيفزاييم كه: «خدا كند كه بياييم!». راستي، چرا ما نمي‌آييم؟ اگر او بيايد و همچنان ما از پرده ريا و تظاهر بيرون نيامده باشيم، شايد آمدنش چندان بر ما خوش خبر نباشد. خدا كند كه بياييم و خدا كند كه بيايد!


پ.ن: وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

  • و از نشانه‏هاى او اينكه از [نوع‏] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد، و ميانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در اين [نعمت‏] براى مردمى كه مى‏انديشند قطعاً نشانه‏هايى است.
  • And one of His signs is that He created mates for you from yourselves that you may find rest in them, and He put between you love and compassion; most surely there are signs in this for a people who reflect.
  • Et parmi Ses signes Il a créé de vous, pour vous, des épouses pour que vous viviez en tranquillité avec elles et Il a mis entre vous de l'affection et de la bonté. Il y a en cela des preuves pour des gens qui réfléchissent.
  • Und zu seinen Zeichen gehِrt es, daك er euch aus euch selber Gattinnen geschaffen hat (indem er zuerst ein Einzelwesen und aus ihm das ihm entsprechende Wesen machte), damit ihr bei ihnen wohnet (oder: ruhet). Und er hat bewirkt, daك ihr (d. h. Mann und Frau) einander in Liebe und Erbarmen zugetan seid (w. er hat Liebe und Erbarmen zwischen euch gemacht). Darin liegen Zeichen für Leute, die nachdenken.
  • اور یہ اس کی نشانیوں میںسے ہے کہ اس نے تمہارے لیے تمہاری ہی جنس سے ازواج پیدا کیے تاکہ تم ان سے سکون حاصل کرو اور اس نے تمہارے مابین محبت اور مہربانی پیدا کی، غور و فکر کرنے والوں کے لیے یقینا ان میں نشانیاں ہیں
  • Y entre Sus signos está el haberos creado esposas nacidas entre vosotros, para que os sirvan de quietud, y el haber suscitado entre vosotros el afecto y la bondad. Ciertamente, hay en ellos signos para gente que reflexiona.
    • Yine O'nun âyetlerindendir ki, sizin için nefislerinizden kendilerine ısınırsınız diye eşler yaratmış, aranıza bir sevgi ve merhamet koymuştur. Şüphesiz ki bunda düşünecek bir kavim için nice ibretler vardır.

چی بگم... ما هم بله...

از اونجائیکه خیل تبریکات (اون هم در شرایط نیوز بلک آوتی که خواستیم اجرا کنیم و ناکام ماندیم در اجرای این سیاست!!!) و اینکه دوستان گفتن که یه اعلانی ...چیزی... خلاصه خواستیم به این بهانه این موضوع را اعلام نمائیم!!!

پیش نوشت: یه ایمیلی اومد برام چون جالب بود گفتم همه مستفیض شن!

 اون ایمیله...!!! : یک روز پدر بزرگم  برام يه کتاب دست نويس آورد، کتابي که بسيار گرون قيمت بود، و با ارزش، وقتي به من داد، تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته، و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده، من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم،
 چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه، وقتي ازم پرسيد چرا گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت، همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز، من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش، به محض گفتن اين حرف شروع کردم با اشتياق تمام صفحه هاش رو ورق زدن وسعي ميکردم از هر صفحه اي حداقل يک مطلب رو بخونم. در آخرين لحظه که پدر بزرگ ميخواست از خونه بره بيرون تقريبا به زور اون روزنامه رو کشيد از دستم بيرون و رفت. فقط چند روز طول کشيد که اومد پيشم و گفت: ازدواج مثل اون کتاب و روزنامه مي مونه، يک اطمينان برات درست مي کنه که اين زن يا مرد مال تو هستش مال خود خودت، اون موقع هست که فکر ميکني هميشه وقت دارم بهش محبت کنم، هميشه وقت هست که دلش رو به دستبيارم، هميشه مي تونم شام دعوتش کنم اگر الان يادم رفت يک شاخه گل به عنوان هديه بهش بدم، حتما در فرصت بعدي اينکارو مي کنم حتي اگر هرچقدراون آدم با ارزش باشه مثل اون کتاب نفيس و قيمتي، اما وقتي که اين باور در تونيست که اين آدم مال منه، و هر لحظه فکرميکني که خوب اينکه تعهدي نداره ميتونه به راحتي دل بکنه و بره مثل يه شيء با ارزش ازش نگهداري مي کني و هميشه ولع داري که تا جاييکه ممکنه ازش لذت ببري شايد فردا ديگه مال من نباشه، درست مثل اون روزنامه حتي اگر هم هيچ ارزش قيمتي نداشته باشه...

اصل نوشت: در تاریخ ۵/۴/۱۳۸۹ مصادف با سیزدهم رجب المرجب، همزمان با ولادت مولی الکونین اسدالله الغالب، علی ابن ابی طالب علیه الصلا‌ة و السلام و با عنایت فرزندشون و به لطف خدای مهربونمون ما هم رفتیم قاطی مرغها!!!

برای عاقبت به خیریمون و خوشبختیمون هم محتاج دعای خیر تک تک شما عزیزان هستیم....

پی نوشت: نکنه یه وقت تکرار و گذر ایام و روزمرگی ها شیرینی زندگیمونو از یادمون ببره...

اللهم اجعل عواقب امورنا خیراً...

اللهم وفقنا لما تحبوا و ترضی...

اللهم ألف بین قلوبنا...

اللهم أحینا حیات محمدٍ و آل محمد(ص) و أمتنا ممات محمدٍ و آل محمد(ص)

دلشده...

مشتاق روزهایی هستم که فقط برای تو باشد و من جز تو هیچ بنده ای از بندگانت را نخوانم و فقط از تو خواهش کنم...

و از مهر و لطفت همین بس که رجب را برایمان قرار دادی فرصت استغفار...

شعبان را و رمضان را...

می دانی که چه دلتنگ دو کلام حرف عاشقانه با تو ام...

می دانی...

می خواهم در آغوش گرم و مهربان خدائیت زار بزنم و بگویم جز تو هیچ کسی را ندارم و بگویم به خود ظلم کرده ام و با جهلم بر آن افزودم...

مرا دریاب ار رب من...

 

اطراف...

از طرفی پرم از اتفاق های تازه و تجربه های جدید...

از طرفی خسته ام و دلم خوابی آرام می خواهد بدون دغدغه ی تاخیر و دژبانی و خدمت ...

از آن طرف تنی به آب زدن را مشتاق ترم...

و کمی آن طرف تر دلم هوای حرم سلطان طوس کرده و مجاور شدن و زائر شدن و آرامش سجده های پر از دلتنگی را...

دلم تنگ شده برای امام رضا...

تدارکات یاس

میگه: داداش بیا برای روز مادر برای مامان یه کاری بکنیم...امروز که اومدی خونه یه چیزی بخر واسه مامان...

میگم: یاس جان هنوز مونده تا روز مادر... میام خونه باهم صحبت می کنیم که چه کارایی می تونیم بکنیم...

می تونی یه نقاشی بکشی برای مامان  و بعد با یه هدیه به مامان روزشو تبریک بگیم...

شب که اومدم خونه... یه نقاشی بهم نشون داد با یه نامه... با همون دست خط اول دبستانیش...!

گفتم نقاشیتو قاب می کنیم با یه هدیه به مامان می دیم...خوبه!؟

- اوهوم...اما هنوز این نقاشیش کامل نشده...

یه نقاشی منظره از اونایی بود که کوه داشت... خورشید و ابر و آسمون داشت... دشت داشت و فکر کنم خونه و گل و گیاه جلوی خونه...!

تو حال و هوای روز مادر دلش می خواد یه کار قشنگ برای مامان انجام بده...

و من از این که دارم با این حس پاکش شریک می شم خیلی خوشحالم...

خدا همه ی پدر ها و مادر ها رو برای بچه هاشون حفظ کنه


خدا با طعم توت فرنگی

هوووووووممممممم....

شیرینی را می چشی و از طعم دلنشینش لذت می بری...

خدا چه طور شد که طعم را آفرید...؟!
و همه ی زیبایی ها تجلی عاشقانه های خدای توست...!

و این روزها بر این احساس پاک رشک می بری...!

مبارکت باشد این همه دل خوشی...!

پ.ن: عاشقم من...عاشقی بیقرارم/ کس ندارد...خبر از دل زارم/آرزویی جز تو در سر ندارم...

میعاد

ان الله لا یخلف المیعاد...

وعده های خدایت را می بینی و لمس می کنی...

خوشحالی از داشتن چنین خدایی که در خداییش هیچ وجودی با او برابری نمی کند...بی مثل و بی مانند برای تو خداست و تو هر روز عاشق ترش می شوی...

مدام در گوشت زنگ می خورد فضلش!

مدام در گوشت صدا می زند مهرش!

مدام در دلت فرا می خواند لطفش...!

انگار بساط و اسباب و علل را همه را و همه را کنار هم قرار داده تا حرفش یک کلام باقی بماند...

و تو چه می انگاشتی تا پیش از این...

می شنیدی اما باور نداشتی...

می گفتی اما نه از صمیم دل...

حالا... هنوز که تازه قصد کرده ای و پیش نرفته ای دارد بر تو می بارد... برای این همه رحمت تو چه کرده بودی جز هیچ!؟

اما او چون بی منتهاست...چون سرشار از مهر است...چون همه لطف و محبت است... و چون خداست... می بخشد...

کریمانه می بخشد

کریمانه عنایت می کند...

ای کاش شاکر باشی...

و فراموش نکنی...

 الحمدالله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله

اعتراف...

به بهانه ي شنيده ها از زلزله و تلنگرهاي رفتن...

 

پيش نوشت:

در همه ي محاكم دنيا رسم بر اينه كه اگه، مجرمي به جرم خودش اعتراف كنه و اقرار كنه به عملش و با اون محكمه هم همكاري كنه، اون قاضي و دادگاه با اون مدارا ميكنند و تا جايي كه بتونن از جرمش چشم پوشي مي كنند...

دل نوشت:

اما ما به جرم خودمون معترف بوديم، هستيم و هيچ انتظار عفوي هم نداريم...!

خداي من... اگر به جرم و گناه است ما با شرمساري و عذر فروان سرمان به زير است و معترف به ارتكابيم... اين از ما!

اما تو... اگر به رحمت و عفو و بخشش باشد كه قاضي القضات عالم و الرحم الراحمين بندگان جز تو كيست؟!

لطف خدا بيشتر از جرم ماست

نكته سربسته چه گويي خموش

خداي مهربان من... اگر قرار به پايان است و شروعي دوباره؛ ما تسليم فرمان و امر تو ايم...! مگر مي توانيم جز خواست تو كاري كنيم...

اما اگر رفتيم... اگر در بهشت تو هيچ جايي نداشتيم و بوي بهشت به مشاممان نرسيد... ما را زياد آن جا نگه ندار... دلمان طاقت دوري ندارد... دوري از رحمت تو، محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) پيغامبر تو، علي، زهرا، حسن و حسين عليهم السلام ... دلمان طاقت اين مصيبت را ندارد...

در دوزخم بيفكن و نام از گنه مبر

كاتش به گرمي عرق انفعال نيست

روزگارمان گرچه نه پررنگ، اما با نام اين خاندان رنگ گرفت... ابر آسمان دلمان با ياد اين خانواده باراني مي شد...

و انتظار و مهدي موعودي بود كه برايمان اميدها به ارمغان مي آورد...

حالا كه صحبت از رفتن شده است... بايد آرزوي ديدار را به كوچه ي خاطرات سپرد و بار سفر را بي يار بست!

باز هم عيب ندارد... اگر تو مي خواهي؛ حكم آنچه تو فرمايي!

گر بر كنم دل از تو و بر دارم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم و اين دل كجا برم

 

پ.ن: مي دانم كه دوستان به بزرگي خود مرا مي بخشند، حمل بر بي ادبي نگذاريد، فقط كمي درگيرم...كار، خدمت و زندگي!محتاج دعاييم

ياعلي

بانوی بی نشان...

یا مولاتی یا فاطمه ‌أغیثینی...

السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده...

السلام علیک ایتها الحوراء الإنسیه...

سلام بانو...

مگر واژه برای گفتن از تو توان دارد؟! چگونه می توان تو را وصف کرد و از تو سخن گفت...

 

پ.ن۱: ایام شهادت بی بی دوعالم حضرت ام الفضائل علیها سلام تسلیت باد.

پ.ن۲: اگر غیاث و مغیث می طلبی جز این خاندان که را بهتر سراغ داری؟!

پ.ن۳: رنگ این روزها زیباست اما چشمانم پر از شکند و پر تر از چشمانم دلی دارم مواج و نا آرام با آسمانی ابری... شاید مایه ی آرامش آن آسمانی بارانی باشد و ناخدایی راه بلد؛ دنياديده و دريا ديده...!

خداي مهربانم نظري...

 

 

نگران نباش! حالش خوب است!

بعضی از اشتباه ها خیلی شیرینند...

چه کار داری... بگذار از این شیرینی لذت ببرد...

شاید هم تو اشتباه می کنی...

شاید هم اصلا اشتباهی نیست...!

شاید دیگر تکرار نشود...

پس نگرانش نباش...!

همین که حالش خوب است و خودش راضی است، کافیست!

دیگر چه می خواهی؟!

شب و مستی و بامداد خمار

شب بد مستی و صبح خمار از میگساران پرس...

چه می شود که شب مست میشوی و روز خمار! اما باز در سرت هوای مستیست ...؟!

و مدام در افت و خیز مستی و خماری هستی...؟!

پس عقل کجاست؟!

چرا راهی پیش نمی گذارد و چراغی بر نمی افروزد؟!

راستی...

بامداد خمار شیرین است که تو را دوباره به مستی دعوت می کند...

سلام حضرت دوست...

مدتی است آسمانم را رنگ آبی کشیده ای و بهار را سبز کرده ای...!

این روزها هر چه می گذرد، بیشتر عاشقت می شوم...

تو چه زیبایی هستی که اینگونه هنرمندانه زیبائی را خالقی...!

و من بنده ی تو ام که تازه به زیبایی تو ایمان آورده ام...

ای جمیل...

ای چون همیشه مهربان...

 

هر روزتان نوروز

سال نو مبارک

پ.ن:سال گذشته سالی بود پر از دوستان خوب...

من و تو مثل همیشه...!

می گفت  اگر ۷ مرتبه ذکر "یا أرحم الراحمین" را به لب آری ، خداوند فرشتگان و ملائک را مأمور کند که ببینید این بنده ی ما چه می خواهد... به کارش رسید...!

یا أرحم الراحمین...

و گفت آن هنگام که بر لبانت "یا إله العاصین" را جاری کردی ، ذکر تمام نشده، خدا به تو می نگرد که هان ای بنده ی من... مرا صدا کردی...!

یا إله العاصین...

قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمه الله، إن الله یغفر الذنوب جمیعاْ -زمر-۵۳

امام زین العابدین علیه السلام در مناجاتشان با خدا به ما می آموزند که چگونه صدا کنیم وی را:

إلهی...أنت الذی فتحت لعبادک باباْ إلی عفوک،سَمَّیتَهُ التُّوبه،فقلت توبوا الی الله توبه نصوحا...

حالا مثل همیشه...

این منم که گناه می کنم و با گناهم از تو دور می شوم...

آنقدر دور که گم می شوم...

و بعد...

چون کودکی گم شده، گریان و مضطرب به سوی تو می آیم...

در می زنم و باز در می زنم... گریه می کنم و در می زنم... و تو که در را می گشایی چون کودکی در آغوش مادر زار می زنم و گریه می کنم...

آخر من که جز تو کسی را ندارم...

جز تو پناهی ندارم...

سامانی ندارم...

بعد تو چون مادری دلسوز (که دلسوزیش را از تو وام دارد) مرا با رحمت خود در آغوش مهربانیت می گیری و می گویی ما به تو از رگ گردن نزدیک تریم... ما به بندگان خود بیناییم...!

و بعد تر من زار می زنم و می گریم و باز مثل همیشه شرمنده ی تو هستم...!

تویی که جز تو را ندارم!

و تو خوب می دانی و من مثل همیشه فراموش می کنم.

پ.ن۱: میلاد فخر آسمانها و زمین است... مبارکتان باشد! چون همیشه محتاج دعای خیرتان هستم.

پ.ن۲: عید است و عیدی گرفتن مرسوم... عیدی بگیریم از رئیس مذهبمان و امام صادقمان...! هر کسی به اندازه ی پیمانه و کیل خود!

 

تا نيست غيبتي ندهد لذتي حضور

گر ديگران به عيش و طرب خرمند و شاد

ما را غم نگار بود مايه سرور

از دست غيبت تو شكايت نمي كنم

تا نيست غيبتي ندهد لذتي حضور

حافظ شكايت از غم هجران چه ميكني؟

در هجر وصل باشد ودرظلمت است نور

پ.ن:دو دلبر در یک دل نمی گنجد! نیک می دانم!

حالا مانده ام کدام را در این دل جای دهم... آن که همیشه ماندنی است و همه چیز را برای من خلق کرد و من را برای خودش، یا دیگری را...!

خلقتُ الآشیاء لآجلِک و خلقتکَ لآجلی

حالا معنا می دهد: دوعالم را به یکبار از دل تنگ/برون کردیم تا جای تو باشد

اما انتخاب سختی است...

خبر:زلزله دل را لرزاند/پس لرزه ها همچنان ادامه دارد.

زلزله ای به بزرگی ۶.۴ در مقیاس ریشتر شب گذشته دلی را لرزاند...

از تلفات احتمالی هنوز خبری در دست نیست.

شاهدان محلی خسارات را بسیار زیاد توصیف کردند.

این در حالی است که امداد رسانی هنوز در ابتدایی ترین وضع ممکن به سر می برد.

تمامی راه های ارتباطی مسدود شده است.

به گفته مرکز لرزه شناسی، پس لرزه ها همچنان ادامه دارد.

با این وجود ساکنان این منطقه هنوز امید به بهبودی اوضاع دارند.

به گفته منابع آگاه، زلزله در حالی رخ داد که ساکنان سرزمین دل همه گرم دنیا بودند.

گفته می شود اصول بیشترین خسارت ها را شامل شده است.

پایان خبر/

نگاهی دیگر...

چند روزی بود می خواستم بنویسم...سا حسش موجود نبود...یا مطلبش...!

حالا بعد مدتها...این مقاله تابناک خیلی برام جالب اومد...

به نظرم، بعد بی بی سی فارسی از بُعد خبری، شبکه نور از بُعدمذهبی و خب صدای آمریکا این شبکه فارسی ۱ (وان) تولد و حضورش قابل تامله...

اگر نگاهی به یک سال گذشته بندازیم این اتفاقات در حوزه رسانه و تولد شبکه های تلویزیونی می تونه اتفاقی نباشه و همه و همه هدف خاص خودشونو دنبال کنن!

تا جایی که شبکه نور حتی تو خانواده های نسبتا مذهبی هم راه پیدا کنه و خیلی نرم با عقاید بازی کنه...

فارسی وان وارد خانواده ها بشه و با هدف تفریح و سرگرمی، فرهنگ خانواده ها رو تحت الشعاع قرار بده و بی بی سی فارسی همراه و هم سو با سایر شبکه ها علاوه بر حضور پر رنگ در خاور میانه! بیاد و با هدف اطلاع رسانی به هدایت و رهبری جامعه مخاطب خودش دست بزنه...

فارسی 1 و هجوم به ارزش های اخلاقی

«فارسی یک»ها، منفذ یا معضل!


مقالات قبلی

حضور تازه بی بی سی فارسی ، قوت ها ، تهدیدها

بی بی سی فارسی


پ.ن: خیلی از ما هنوز جنگ نرم رو جدی نگرفتیم...! حتی اگه هم در حد فرض باشه که با شواهد نیست! بهتره نگاه جدی تری به اون بشه!

پ.ن۲:به زودي در فرهنگسراي ارسباران(هنر)، کلاس « آشنايي با سبک هاي ادب پارسي » برگزار میشه. اين دوره کلاس ها با سبک شناسي شروع مي شود و با ياري حق با مباحث ادبي ديگر مانند تاريخ ادبيات ايران قبل و بعد از اسلام، آشنايي با متون نظم و نثر پارسي، معاني و ...ادامه خواهد يافت.براي کسب اطلاعات بيشتر مي توانيد هر روز از ساعت 9 صبح الي 7 بعد از ظهر به فرهنگسراي ارسبارا ن واقع در خيابان شريعتي - پل سيد خندان- خيابان جلفا مراجعه کنيد و يا با شماره تلفن هاي 20-22872818 واحد آموزش تماس بگيريد---------> جالبه بدونین که این کلاس ها رو استاد عزیزمون جناب آقای وردیانی عزیز تدریس می کنند!!!

نفس عمیق

وقتی هوای تازگی به روحت وزیدن می کنه...خدارو احساس میکنی!حالا میتونی نفس بکشی...نفس عمیق...!

چی میشه که وجودت مست میشه از دیدن و شنیدن و حتی فکر کردن...؟! نفس بکش و سرمست شو!

حس دوست داشتنی ایه و تو این شرایط، این حال و هوا را خیلی دوست دارم و می پذیرم!

امّا، امّاهایی هست که این ها نگرانم می کند...!

ای کاش می شد بی حاشیه همه ی این ها اتفاق می افتاد...

و کیست که بداند...!

حالا من...

این حال...

این هوا...

و این تازگی...

 

پ.ن: خدا...! چقدر خوبه...!مگه نه...!

پ.ن۲:اگر بخوام غر بزنم، ناشکری کردم! 

پ.ن۳:دلم تنگه خُب!

پ.ن ۴: آقا نمی دونی چه حالی میده وقتی صبح ها از کنار پارک اندیشه(مدرسه(هلال احمر(آخرش نفهمیدیم اسمش چیه!))) رد میشی و نفس عمیق می کشی و پر میشی از هوای نسبتا تمیز اول صبح!

بفکریم که...

بفکریم که ... بین گورخر سیاه با رگه های سفید و گور خر سفید با رگه های سیاه چقدر فرق است؟!

امروز خیلی با این جمله حال کردم!


راستی روزگارمان هم خوب است!

امیدوارم به بطالت نگذرد...هنوز شروع نشده!


از اینکه دوستان و همراهان خوبی کنارم هستند خدا را شاکرم!

وفق

امسال خیلی بی توفیق بودم...

فقط همین!

ازخودم و این و آن ملولم!

دیگر عاشورا جای این کارها نبود...! کم مانده بود محرم آلوده ی سیاست بازی ها شود که شد!

دیگر متن منبرها و تریبون های دینی هم بشود سیاسی ، واویلاست...!

هیهات...

یریدون ان یطفئوا نورالله بافواههم و یابی الله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون

السلام علیک یا ابا عبدالله

ولی

ولی یعنی سرپرست...اولی به تصرف...

آنکه به تو آنقدر نزدیک است که بر همه احوالاتت آگاه است!

ولی...!

امروز روز معرفی ولی الله است...

کسی که تنها گفتن همین کافیست که به وجود او دین کامل می شود و نعمت تمام!

حالا...

ای ولی خدا...

ای نزدیک به ما...!

ای سرپرست ما...!

ای آشنا به احوالات ما...!

امروز را بهانه کرده ایم تا چون همیشه در خانه ی کرمتان را بکوبیم و کریمانه پاسخ بگیریم...!

مولای مهر...

امروز شما را به ولایتتان قسم می دهیم و می خواهیم حالمان را آنطور فرمائید که خود می خواهید!

 

پ.ن: مدتیست هوای دل ابری تر از همیشه است...انگار خزان دلم هنوز بارانی است...!نه از زمستان و نه از بهار هیچ خبری نیست...!

حالا چشمانمان نگران این روزهای فرخنده و عید است ، مگر عیدی بگیریم و بهار شود!

سمع و بصر

مدتیست دلم گرفته...

و تو خود خوب از دل بنده هایت با خبری...!

اسمع السامعینی تو!

ابصر الناظرین تویی...!

و من اینجا...تنها...

شبیه به مضطران...صدایت می زنم...!

من که بدی خودم را معترفم...

و تو ...

حتی اگر دست رد هم به سینه ی چنین بنده ای بزنی...! چون و چرا نخواهم کرد...!

اما تو خدایی و من جز تو خدا کسی را ندارم!

تو خود خوب میدانی درد کجاست و مشکل چیست...!

حالا این ریش و این قیچی...!

خدایی کن...!

سین ، سین ، سین...

سلام...

نه انکه الان همه اش ما در پادگان به سر ببریم ها...نه...الحمدالله عنایات فرماندهان گروهان ، گردان و هنگ مان زیاد شامل حال دوستان و ما می شود!

یعنی در صورتیکه پاس نگهبانی نداشته باشی و بچه خوبی (بخوانید سرباز یا دانشجو به قول خودشون) باشی!!! به ما مرخصی شهری می دهند...یعنی از ساعت ۴-۵ بعد از ظهر می توانی مشرف شوی به سوی شهر الی ۵ صبح... .

و اینجا این ضرب المثل قدیمی از شیرین دهان خود لب باز می کند که:

ساعت ۴ صبح سه نفر بیشتر بی دار (بیدار) نیستن! سگ و سپور و سرباز...

البته باید رانندگانی هم قاعدتا بیدار باشند که بخواهند این ها را به مقصدشان برسانند...!

پ.ن: اونقده خستمه و خوابم میاد که اگه یکی از دور منو سر کلاس های درس و آموزش ببینه فکر میکنه دور از جون خودمو بقیه ، زبونم لال ، عملی شدمو مواد بهم نرسیده... می خوام بخوابممممممم

پ.ن۲: خدمت و مخصوصا دوره آموزشی خیلی چیزا به آدم یاد میده... ساده ترینش بیشتر قدر خونه رو دونستنه...

پ.ن۳: البته پیدا کردن دوستان خوب و جدید و آشنا شدن با آدمهای جدید با فرهنگ ، زبان و لهجه و سلایق مختلف هم از دیگر برکات این دوره است...

پ.ن۴: همه چیز بر وفق مراد است... بحمدالله

خداحافظ برای مدتی نامعلوم...

بالاخره خدمت مقدس سربازی هم برای خودش عالم هایی داره...

یکی از این عوالم تغییرات اساسی در ظاهره!

و ناباورانه این احوال بر تو غالب می شوند!

اصلاحات از نوع سربازی

تا جایی که حتی لازم نیست بگی سربازی...

هر کسی بهت نگاه کنه می فهمه که آش خور شدی...

می خواد افسر راهنمایی رانندگی باشه ، می خواد همسایتون باشه : به سلامتی سرباز شدین ؟!

خندان و شادان ، در انتظار بلایای غیر طبیعی مثل خدمت سربازی

 

خداحافظ...

بالاخره ما هم رفتنی شدیم

خدا نگهدار...!

ستوان دوم حسام الدین مقدس زاده - سرباز وطن (کچل کچل کلاچه...)

التماس دعا

مخصوصا ۸/۸/۸۸

یاعلی

سرباز شدم!

تاریخ را ورق میزنم ، ارتش های بزرگ تار ومار شده ، ارتشبد های متکبر و خرد شده ، سقف های زوار در رفته، کاه های فرو ریخته ،پس به کدامین قدرت می توان دل خوش کرد؟ به کدامین تاج و تخت دل بست؟ و به کدامین لشگر امنیت جست؟ و جز قدرت تو و تاج و تخت تو ای بی زوال و لشگر تو ای فرمانده .

مرا در شمار سربازانت قرار ده ...

 دل نوشته ای از یک دوست خوب


سلام...

امروز رفتم...

اولین روز سربازی

کد ۳۵ - پادگان ۰۱ نیروزی زمینی ارتش ج.ا.ا ، مشرف می شویم برای دوره آموزش!

البت از الان در پیچش نیستما...حاشا که این کارها کجا و شان ما کجا!!! نخیر...پیش داوری ممنوع!

ما دوشنبه ۸ صبح باید بریم پادگان...استحقاقی ها(بخوانید  هدیه های ارتش مثل یقلبی و این چیزا) و لباس ها را بگیریم!

بعد هم باید با موآمون (مو هامون...) خداحافظی کنیم...

چشم روشنی دوستانی که خیلی مشتاق دیدن حسام کچل بودن!


پ.ن:

اونقدر دلم تنگه و اونقدر حالم زار که تنها نگاه شما مرا مداوا می کند...

گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست؟!

می خواهم کاهلی را کنار بگذارم...

شما را به جان مادرتان زهرا سلام الله علیها و فرزندتان ، جواد امامان علیهم السلام مرا بپذیرید...

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد؟!

پیشاپیش میلادتان مبارک آقا جان!