رومینا

سلام .اینجا چند وقتیه داره خاک می خوره.نمی دونم چرا ؟ شاید یک دلیلش کم شدن محبوبیت وبلاگ هاست و شاید هم گرفتاری بابا جواده که وقتی رو برای به روز کردن وبلاگ نمی زاره.

از آخرین پستی که بابا جواد تا الان اینجا گذاشته تا امروز خیلی چیزها عوض شده.یکی از اونا رفتن خاله سالی از جمع ماست.خاله سالی 9 دی سال گذشته همه ما رو تنها گذاشت و رفت.رومینا روزهای آخر حضور خاله سالی مثل همه ما دردها و رنج کشیدن های خاله عزیزش رو دید و با اون ها بزرگ تر شد. رومینا امسال پیش دو مهدکودک می ره .سال گذشته مهد آرامش و امسال غنچه های زندگی

بای بای پوشک

رومينا عزيز دوست داشتني ما بالاخره با مقوله " دست شويي " هم كنار اومد و دو – سه روزي مي شه كه قراره به قصه دو سال و چند ماهه پوشك پايان بده.اين وسط بار تموم زحمتها اول از همه روي دوش خود ماماني ، بعدش هم خاله سالي ( بقول رومينا : آجي آله ) و آنا مريم بود.اينهم فصلي ديگه از زندگي روميناي عزيز ماست.

تقليد رومينا

روانشناس ها مي گن يکي از عوامل موثر در رشد ذهني انسان، توانايي او در تقليد از ديگرانه ؛ براي اينكه تقليد رو راه موثري براي يادگيري كارهاي تازه مي دونن.رومينا جون هم از اين قاعده مستثني نيست اما اوني كه براي ماماني و بابايي توي اين سن ( دو سال و پنج ماهگي ) رومينا عجيبه تقليد كلامي و گفتاري روميناست ؛ يعني كوچولوي ما بيش از اونكه به تقليد رفتارهاي فيزيكي اطرافيانش تمايل نشون بده بيشتر از شخصيتها و كاراكترهاي تلويزيوني تقليد مي كنه. رومينا جون خيلي از ديالوگهايي كه به سادگي توي ذهن ما مي مونه رو براحتي تكرار مي كنه و البته همين موضوع كار بابايي و ماماني رو براي تهيه خوراك مناسب فكري سخت مي كنه. رومينا هر روز بزرگ و بزرگ تر مي شه و ما هر روز پيرتر از روز قبل ....

رومينا و ماجراي شير و " شرك"

روميناي عزيز ، دختر گل ما اين روزها ، بيست و ششمين ماه زندگي اش رو مي گذرونه.روزهايي كه البته با تحولاتي نيز همراه بوده و هست. اول اينكه بالاخره ماماني تصميم گرفت با احساسات پاك خودش در مورد رومينا كنار بياد و به عزيز دوست داشتني مون بقبولونه كه بايد با روزهاي خوب شيرخوارگي خداحافظي كنه.عليرغم اينكه تصور مي كرديم رومينا جون نتونه اين موضوع را بپذيره اما با چند بار صحبت كردن با اون خيلي زود با اين مساله كنار اومد و امروز 4 يا پنج روزه كه رومينا براي هميشه با شير ماماني خداحافظي كرده.توي اين مدت ماماني با عشق و علاقه وصف ناپذيرش شب و روز به كوچولوي عزيزمون شير داد.در حالي كه مي تونست مثل خيلي از مادراي ديگه شيرخشك رو جايگزين شير خودش كنه . ماماني دستت درد نكنه.

و اما ....حكايت ديگه اين روزاي رومينا مربوط به واكنش اون به كارتون "شرك" و چند كارتون ديگه است.رومينا از بين كارتونهايي كه هر از گاه نيگاه مي كنه بيش از همه به كارتون شرك و كارتون افسانه اسب بالدار علاقه داره و هر از گاهي ديالوگهاي كاراكترها و يا حركات اونا رو تقليد مي كنه.مثلاً از افسانه اسب بالدار اسكي رفتن رو ياد گرفته و  از شرك ، برخي از ديالوگهاش رو..

اما نكته جالبتر مربوط به بخشي از كارتون شرك مي شه كه در اون اين ديد سبز دوست داشتني راه مي افته تا به قلعه اي بره كه در اون فيونا توسط اژدهايي اسير شده.وقتي داستان به اين قسمت مي رسه رومينا يهو مي زنه زير گريه و هاي هاي براي شرك اشك مي ريزه و وقتي از اون دليل گريه اش رو مي پرسيم مي گه: آخه شرك داره مي ره !

یک تا هفت

عسل بابایی و نفس مامانی معلوم نیست شمارش اعداد رو از کی یاد گرفته ! رومینا جون از یک تا هفت می شماره.البته قبل از این " هفت " یک عدد ثابت برای رومینا جون بود.مثلاْ وقتی ازش می پرسیدی بابایی رو چند تا دوست داری می گفت هفت تا.یا لباس ات رو چند خریدی می گفت هفت تا.خودش هم یک متر دستش می گرفت و در و دیوار رو اندازه می گرفت و می گفت : " هف متله " یعنی هفت متره! حالا معلوم نیست این شمردن ۱ تا ۷ رو از کی یاد گرفته!

 

ویدئویی از رومینا جون

رومینا جون شیرین تر از هر روز.من قسمتهای پایانی این ویدئو از رومینا جون رو که دو - سه روز پیش گرفتم رو خیلی دوست دارم.از اینجا دانلود کنید و ببینید

خواب دايناسور

دختر كوچولوي ما چند روز پيش خواب دايناسور ديده بود.شايد همون دايناسور قرمز رنگي كه آجي آله ( خاله سالي ) براي روميناجون هديه آورده بود و رومينا از چشمهاي گرد و سفيد اون توي تاريكي شبها توي اتاقش مي ترسيد.رومينا جون مي گفت دايناسور توي خواب نازش كرده!  بگذريم.رومينا هر از گاهي كارهای عجيبي مي کنه .مثلاً چند روز پيش كه اتاق ها رو رنگ مي زديم از روي نردبان سبز رنگ آقاي همسايه ؛ آقاي بيات رو مي گم شروع به بالا رفتن كرد.

متاسفانه اخلاق روميناجون بعضي وقتها چندان تعريفي نداره.وقتي عصباني مي شه بعضي وسايل رو به اطراف پرت مي كنه يا بابايي رو مي زنه و... ميوه دوست داشتني دختر گل ما توي اين فصل هلوه .ديگه اينكه بقيه اش باشه براي بعد

یه بیضی یه نقطه مثل ماهی

روزها زودتر از اونی که فکرشو بکنی می گذره.رومینا هر روز بزرگ و بزرگتر می شه . درست مثل ما که درست یادمون نمیاد که کی به دهه سوم زندگی رسیدیم و روزی هم باید از اون گذر کنیم. با اینحال خیلی ها که رومینا رو دیدن تاکید می کنن که کوچولوی ما بیش از اونی که سنش نشون می ده مسایل اطرافش رو درک می کنه.چند روز پیش بابایی از رومینا خواست تا براش یه ماهی بکشه .بدون تامل یه بیضی کشید و بعد هم یه نقطه توی دل اون بیضی جای داد.یعنی اینم چشماش!

چند وقتیه که رومینا از اطرافیانش سواری می گیره.نقش اول مرکب ها رو بابایی و خاله سالی بازی می کنن.از اون طرف رومینا به شدت به مامانی وابسته شده و همین موضوع مامانی رو کلافه کرده.بابایی هم مدام به مامانی می گه : این دوره هم می گذره .یه کمی صبورتر باش.همه چی درست می شه.

واکسن هجده ماهگی

روزها پشت سر هم می گذره.رومینا حالا یک سال و شش ماهشه.شنبه هفته پیش یعنی هشت روز پیش مامانی و بابایی به اتفاق هم واکسن تاریخی هجده ماهگی رومینا رو هم زدند.خدا بهتر می دونه که چه استرسی به بابایی و مامانی وارد اومد.واکسن هجده ماهگی درد شدیدی داره.رومینا یه نصف روز نمی تونست بشینه یا روی پاش بایسته و دایم خوابیده بود.اونقدر مظلوم شده بود که دل آدم واسه اش کباب می شد.روز بعد اون رومینا به زحمت شروع به راه رفتن کرد ولی مدام این جمله رو تکرار می کرد که : " آقا دوتوره اوف کرد".واکسن بعدی عزیز گل بابایی باید توی شش سالگی اش زده بشه.بابایی نمی دونه تا اون روز چی می شه اما امیدواره مامانی و عسل نازش هر کجا که هستن خوب و خوش باشن.

گوشواره های رومینا

رومینا کوچولوی قشنگ ما این روزا تجربه های تازه ای رو توی زندگی اش تکرار می کنه.چهار - پنج روز پیش بالاخره به اصرار مامانی بابایی دل به دریا زد و دست از لجبازی های تکراری اش برداشت تا مامانی و خاله سالی رومینا رو به یک کلینیک ببرند و زمینه رو برای ایجاد حس زیبای داشتن گوشواره فراهم کنند.تا قبل از این بابایی پاشو توی یه کفش کرده بود که رومینا هیچ حس قشنگی توی این سن برای داشتن گوشواره و النگو نداره پس چه اصراریه که کوچولومون رو اینطوری عذابش بدیم.تا اینکه وقتی یه روز خانم همسایه دختر کوچولوش رو برای ایجاد حس اعتماد پیش بابایی آورد و گوشهای تازه سوراخ شده اش رو به اون نشون داد بابایی برای احترام به حس مادرانه مامانی و به خاطر تموم زحمتهایی که اون برای رومینا جون کشیده بود با خواسته مامانی موافقت کرد و بالاخره ....

اتفاق دوم به رفتارهای عجیب رومینا جون توی این روزا بر می گرده.اول اینکه کوچولوی ناز ما تمایل زیادی به بیرون رفتن از خونه پیدا کرده و هنوز از بيرون نيومده اصرار داره كه كفشهاشو بپوشه و دوباره بره بيرون .رفتار ديگه رومينا جون پرت كردن اسباب و لوازم به اطرافه كه متاسفانه هنوز راه حلي براي از برطرف كردنش پيدا نكرديم.ديشب وقتي بابايي مانع رفتار كوچولوي دوست داشتني مون شد رومينا دو تا گاز محكم از لپاي بابايي گرفت و جاي دندوناش رو روي صورت بابايي به يادگار گذاشت.عجب دخمري!