( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

( پرانتز ) وبلاگ تخصصی روزنامه نگاری

سایت تخصصی روزنامه نگاری

خشایار مستوفی و حکایت دستگاه تعلیم وتربیت

از" نیل پستمن" سه کتاب زندگی در عیش- مردن در خوشی،زوال دوران کودکی وتکنوپولی به فارسی منتشر شده است که هر سه را مطالعه کرده ام.  این استاد دانشگاه نیویورک انتقادات تندی را متوجه  رسانه های دیداری بویژه در آمریکا ساخته است.  در اثر دوم ، پستمن به آثار تخریبی تبلیغات برنامه های  متفاوت تلویزیونی بر  کودکان اشاره دارد . وی در جایی می گوید:"من بر این مدعا نیستم که در گذشته های دور اطفال خردسال هیچ اطلاعی از زندگی بزرگترها نداشتند بلکه می خواهم مدعی شوم که از قرون وسطی تا به امروز هیچ گاه کودکان وخردسالان تا این حد با مسایل بزرگترها آشنایی نداشتند،نه آن دختر نه ساله انگلیسی که در سده نوزدهم در معادن کار سخت اشتغال داشت ونه نوجوان قبل و بعد از او به اندازه خردسال ما از زیر و بم زندگی زناشویی و ماجراهای زندگی بزرگترها آگاه نبودند.

این اشاره و نقل قول از پستمن را برای آن آوردم که بگویم متاسفانه پول  بی حساب و کتابی که  گاه از سبد هزینه خانوارهای ایرانی وگاه با شگردهای متفاوت از بودجه نه چندان هنگفت حاصل از درآمد ناخالص ملی روانه جیب برنامه سازان  تلویزیونی ما می شود  زحمات  چندین وچند ساله دستگاه  تعلیم وتربیت غیر رسمی و شاید رسمی جامعه را به زیر سوال می برد.آنوقت است که به قول دوستی، کیف امثال خشایار مستوفی ها همیشه بواسطه آنکه توانسته اند جماعتی را آنقدر شیفته خود کنند که بچه محل های ما از پسر مش کریم که آب بینی اش همیشه آویزان است گرفته، تا دختر پر اطوار حاج کریم که فقط رینگ ماشینش من و امثال مرا می خرد وآزاد می کند ، التماسش  کنند تا امضایی به آنها بدهد، کوک کوک است.
 دوست دیگری می گفت چندی پیش که برای ثبت نام فرزندش به یکی از مدارس تهران مراجعه کرده است نقاشی یکی از دانش آموزان
 دبستانی روی یکی از دیوارها سخت  آشفنه اش کرده است. این نقاشی مستوفی را با همهن چماق معروفش نشان می داد در حالی که پدر خود را مخاطب قرار داده است که :" اگه پول ندی می زنم تو مخت ها !"

ساخت چنین مجموعه های  تلویزیونی و نظایر آن  والبته پس از مدتی  تکرار آنها همیشه  این پرسش  را در ذهنم تداعی می کند که مگر بکارگماشتن یک روانشناس خبره اجتماعی در دستگاه عریض وطویلی چون صدا وسیما با هدف ایفای نقش کنترلی  چقدر برای مدیران آن می سلفد که هنوز باید شاهد آثار تخریبی اینگونه برنامه ها به هر قیمت ممکن باشیم!!

"روبرت هایل برونر"، بیست وپنج سال پیش از این گفته بود : پیامهای مصور منهدم کننده پایه های اساسی تعقل انسانی اند. درست مثل "رلاند بارتیس" که معتقد بود تصاویری که به تولید انبوه می رسند لحظات بی فکری وتنبلی را در زمینه های مختلف ایجاد می کند.!!

۳هزارپرونده روی میز و مجوز های بی حساب

درشرایطی که خیلی ها از روند افزایش شمار مطبوعات در کشور اظهار خرسندی می کنند وآن را نشانی از قرار گرفتن کشور در پشت دروازه های فرهنگ مدرن می دانند، برخی هم تولید فله ای وصدوربی حساب وکتاب نشریات را به دلیل برخورداری طیفی معلوم از این امتیاز نشان ضعف دستگاه فرهنگی کشور تلقی می کنند.روغنیها از جمله صاحبنظران مطبوعاتی است که اعتقاد دارد صدور مجوز به این شکل روزنامه نگاری امروزرا از شکل حرفه ای خود خارج می سازد و همین امر وضعیتی را ایجاد می کند که دیگر چیزی به نام روزنامه نگار متخصص نداشته باشیم.
 در برابر این دیدگاه ، استاد عزیزم پروفسور معتمد نژاد می کوشد به دیگران بقبولاند که همین سیستم صدور مجوز هم نکته زایدی است که روند افزایش شمار مطبوعات را مختل می کند.این دیدگاه از این منظر قابل تامل است که در سراسر کشورهای آسیایی غیراز کشورهای کمونیستی وچند کشور انگشت شمار به علاوه ایران تنها ثبت نام روزنامه کافی است ونیازی به صدور مجوز نیست.
 یادمان باشد ما زمانی صاحب روزنامه شدیم که 200سال از تاسیس روزنامه ها در غرب گذشته بود ومطبوعات غربی دو مرحله از فعالیت های خود را طی کرده و وارد مرحله سوم شده بودند، بنابر این مقایسه اینچنینی، آن هم در وضعیتی که نظام مدیریتی کشور قابل تطبیق با هیچیک از نظامهای حاضر نیست ،قیاسی مع الفارق است. افزایش تعداد روزنامه ها درطی دودهه از 4 روزنامه به 60روزنامه گرچه در وهله نخست توفیق مدیران فرهنگی را در ذهن متبادر می سازد ولی باید این نکته را از خاطر نبرد که توسعه نشریات بدون لحاظ کردن سهم آموزش نیروی انسانی از تاثیر مثبت رسانه ها خواهد کاست.
از سویی مادام که صدور مجوز ونیز توقیف مطبوعات از قانونمندی لازم برخوردار نباشد واساسا بر پایه نزاع حزبی مدیران تعریف شود صحبت از توسعه فرهنگی برشمردن خصایص فیل در تاریکی است.! در زمانی که بسیاری از نخبگان فرهنگی سالها در صف صدور یک مجوز منتظر می مانندتعدادی از مدیران ،صاحبان قدرت اقصادی ومتولیان صدور مجوز خارج از نوبت  وحتی بابت برخی نشریات دیگر با تیراژپایین، در حدصد نسخه هم مجوز می گیرند.
به نظر می رسد3هزارپرونده ای که برای گرفتن مجوز نشر به روی میز معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد قرار دارد نیاز به گرد گیری تازه ای دارد که مدیران تازه از راه رسیده این وزارتخانه باید عزم خود را برای آن جزم کنند...

سر دبیران امروز سردبیران دیروز

علی اکبر قاضی زاده ،استاد ما در دانشکده خبر که 36 سال پیش با ورود به روزنامه کیهان حیات ژورنالیستی خود را آغاز کرده و این روزها به لحاظ تفکرات سیاسی خود دل خوش چندانی از هواداران آن ندارد، معتقداست شرط ورود به عالم پر هیجان روزنامه نگاری دود چراغ خوردن وخاک خوردن است، چیزی که دیگر بزحمت بتوان حتی در مطبوعات مطرح امروز سراغی از آن گرفت .قاضی زاده در خاطرات خود از آن روزها می گوید:" ورود به کیهان با معرفی وآشنا بازی بود اما ماندگاری در آن قصه دیگری بود.روزنامه نگاری که تازه به کیهان می آمد در روز های اول جای نشستن نداشت وبه وی اجازه نشستن روی صندلی نمی دادند." فضای امروز روزنامه های ما کمتر شباهتی به روزهایی که قاضی زاده رقابت با اطلاعات راتجربه می کردند دارد.سردبیران روزنامه ها که غالب آنها با فضای تحریریه ها آشنایی لازم را ندارند همچون بسیاری از مدیران اجرایی پس از ورود با استفاده از روش چیدمان ماشینی افقی را برای خود ترسیم می کنند که گویی پیش از آنها هیچ کاری در این مجموعه صورت نگرفته ودر بهترین وضعیت معتقدند اقدامات پیشین ناکافی و ناقص بوده است. "حیدری" یکی دیگر از روزنامه نگاران با سابقه کشورمان که او هم روزهایی چون قاضی زاده را تجربه کرده است در همین خصوص می گوید:گاهی سردبیری از روزنامه می رفت وبه دنبال او روز نامه نگاران دیگری هم از روزنامه می رفتند.....
نمی دانم کدامیک از شما دوران خدمت نظام وظیفه را تجربه کرده اید .اما قطعا از نظام ارشدیت و احترام به ما فوق در این مجموعه چیزی شنیده اید. در این نظام سربازان وظیفه نسبت به یکدیگر رتبه بندی می شوند، اما این حکایت ، اتفاق نادر تحریریه های ماست. در اندک زمانی روزنامه نگاران کارکشته به حاشیه رانده می شوند وسردبیران که وهم قحط الرجال بودن تحریریه شان امکان گزینش وچینش صحیح نیروها را از آنها سلب کرده است پس ازمدتی به گزینشی دست می زنند که اعتبار مجموعه تحت سرپرستی آنها را زیر سوال می برد".قاضی زاده" در ترسیم همان فضایی که ذکر آن در بالا رفت ودر تبیین نقش سردبیران ،مدیران ویا به تعبیر وی ناشر روزنامه می گوید:" ناشر روزنامه جلیقه معروفی داشت که درون آن سکه طلا بود.وقتی کسی کار خاصی انجام می داد ناشر به تحریریه می آمد وجلوی همه به آن خبرنگار سکه می داد با این کار نشان می داد که متوجه کار خوب روز نامه نگا ران می شود.
.امروزبسیاری از روزنامه نگاران ساعت ها وشاید روزها نشانی از سردبیران خود در تحریریه ها نمی یابند وتنها زمانی سروکله شان پیدا می شود که احتمالا بخواهند عامل ویا عوامل " گاف"های روزانه را توبیخ وسرزنش کنند.

آقای دکتر وبوی برنج دم کرده

آسانسور طبقه سوم ساختمان سکته می کند.در مقابلت اتاق سردار "م.ل" قرار دارد.پیش از آنکه در آسانسور بسته شود جوانی که می توان براحتی چین های روی پیشانی اش را شمرد به اتاق کنار آسانسور و روی صندلی سیاه رنگی که باید روی آن تکیه بزنی راهنمایی ات می کند.
دو جوان دیگری که در این اتاق حاضرند به لهجه منطقه ای از کشور صحبت می کنند که پسوند نام خانوادگی آقای دکتر از آن گرفته شده است. این دو که گویا چیزی را در تو یافته اند هر از گاهی وراندازت می کنند. بیست و پنج دقیقه از حضورت در اتاق منشی سردار می گذرد که جوان پرچین! که گویا انگیزه بیشتری برای مکاشفه ات دارد سراسیمه از گرد راه می رسد ومی گوید :"آقای دکتر منتظرند".از شنیدن نام "دکتر " نزدیک است بال در بیاوری. آخر می دانی با آوردن عبارت دکتر در کنار "سردار" مصاحبه ات هر قدر هم افتضاح از کار درآید با به به و چه چه استفاده می شود.
 آقای دکتر کمی آنسوی در ورودی اتاقش ایستاده است ،شاید نمی خواهد وقتی وارد اتاقش شدی از جایش بلند شود.بوی برنج دم کرده کنار میز دکتر بیش از سایر جاها به مشام می رسد. سردار یکی از صندلی ها را برای نشستن نشانت می دهد .هنوز کاملا روی صندلی جابجا نشده ای که پیشخدمت استکانی چای به همراه لیمویی که از وسط به دو نیمه اش کرده است مقابلت،روی میز می گذارد.
دکتر که روبرویت می نشیند با دیدن پاهای بدون جوراب او متوجه دو لنگه جوراب روی میز و معمای بوی برنج دم کشیده می شوی!
موضوع وهدف از مصاحبه را یکبار دیگر وقبل از آنکه تکمه ضبط صوتت را فشار دهی برایش تشریح می کنی و او بر خلاف سایرینی که پیشتر با آنها گفت وگو کرده ای بی آنکه سری به نشانه تایید تکان دهد در چشمانت زل می زند.
مقابلت مردی نشسته است که پیشتر معرفی یکی از آثارش را خوانده ای. آدم با سوادی به نظر می رسد اما پاسخ اولین سوالت را که می دهد خیلی زود متوجه می شوی که اشتباه کرده ای. آقای دکتر هیچگونه تسلطی به موضوع مورد بحث ندارد وهمین موضوع بیش از بوی تند جورابها آزارت می دهد.هراز چندی زنگ  گوشخراش موبایل دکتر که انگاری به آمپلی فایر متصل است رشته افکارت را از هم می گسلد.سردار به تمامی تماسها پاسخ می دهد ودر پایان هر مکالمه از تو می خواهد تا آخرین واژه های او را برایش تکرار کنی. کلافه شده ای .
می خواهی قید ادامه مصاحبه را بزنی که جوان پرچین عین فرشته نجات وارد اتاق می شود وبه دکتر می فهماند که چند میهمان ویژه منتظر ملاقات با اویند.گفت وگویت با سردار به همین سادگی! به پایان می رسد . دکتر "م ل" سراسیمه از جای خود بلند می شود. یکی از دو نیمه لیموهایی که پیشخدمت برایت آورده است بر می دارد، جورابهایش را به دست دیگرش می گیرد وبدون خدا حافظی از اتاق بیرون می رود .و...
تو می مانی و اتاقی بی میزبان، بی سردار، بی دکتر، بی جوراب "" بی جوراب!!""

قلمهایمان را با گوشتکوب آشپزخانه تان عوض می کنیم !

ما یک سوء تفاهمیم،یک بدهی، چکی بی محل، یک تیک، تکان، شوک،آژیر، اسلایدوحتی شاید مغموم، ناچار، انرژیک تئوریک!...ویا بزعم غربی ها"صندوق پاندرا". خلاصه ما همینیم که هست،فتوکپی برابر اصل، عکسهایی بدون روتوش، مشق هایی بدون خط خوردگی و...
 در دنیایی که تا خرخره در چرک نویسهای بلا تکلیف و زرورقهای مچاله شده فرو رفته است، ما هم کاغذیم!، اما کاهی وحتی گاهی بدون سرمشق ومتن وکاغذ و مداد.
 باور کنید اگر روزی قلمهایمان عرضه کشیدن قلبهای برشته اما سنگک!،گوشهای تشنه اما لبریز،دستهای کهنه اما خالی، چشمهایی پر از آب سفید مروارید،امافقیر وشانه هایی پر بار، اما مجروح و خسته را نداشته باشند حاضریم آن را با گوشتکوب گنده آشپزخانه تان عوض کنیم. حتی اگر کاغذهای کاهی مان هم جوهر "صداقت " را پس بزند، حاضریم تمامی آن را هم با مرکب وجودمان عوض کنیم یا به "علی آقا" اغذیه فروش آنطرف کوچه مان بدهیم تا ساندویچ هایش را لای آن بپیچد. در عصر حافظه های چیپس شده آدمها که هنوز طعم قره قروت، سیرابی، لیموناد،شنبلیله و... از احساس فقر آلونک نشین هایمان واقعی تر است،خبرنگاری که تنها به دندون قروچه جناح ها فکر کند هم شوت شوت است.!